گویند عارفان هنر و علم کیمیاست |
|
وآن مس که شد همسر این کیمیا طلاست |
... |
وقت گذشته را نتوانی خرید باز |
|
مفروش خیره، کاین گهر پاک بی بهاست |
گر زنده ای و مرده نه ای، کار جان گزین |
|
تن پروری چه سود، چو جان تو ناشتاست |
... |
زان راه بازگرد که از رهروان تهی است |
|
زان آدمی بترس که با دیو آشناست |
جان را بلنددار که این است برتری |
|
پستی نه از زمین و بلندی نه از هواست |
... |
جمشید ساخت جام جهان بین از آنسبب |
|
کآگه نبود از اینکه جهان جام خود نماست |
زنگارهاست در دل آلودگان دهر |
|
هر پاک جامه را نتوان گفت پارساست |
ایدل غرور و حرص و زبونی و سفلگی است |
|
ای دیده، راه دیو ز راه خدا جداست |
... |
در پیچ و تابهای ره عشق مقصدیست |
|
در موجهای بحر سعادت سفینه هاست |
... |
دیوانگی است قصه تقدیر و بخت نیست |
|
از بام سرنگون شدن و گفتن این قضاست |
... |
جانرا هرآنکه معرفت آموخت مردم است |
|
دل را هرآنکه نیک نگه داشت، پادشاست |
|
ای گل تو ز جمعیّت گلزار چه دیدی؟ |
|
جز سرزنش و بدسری خار چه دیدی؟ |
رفتی به چمن لیک قفس گشت نصیبت |
|
غیر از قفس ای مرغ گرفتار چه دیدی؟ |